زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

آرزودارم یه نی نی داشته باشم

بازم اومدم خونه مامی....

بازم اومدم خونه مامی از 21شهریوراینجام مامانی شاید همین کرمانشاه بمونیم ازغربت خسته شدم اگه بابایی کارپیداکنه میمونیم
29 شهريور 1393

جواب سونو

سلام نفس مامان رفتم سونو متاسفانه جواب آدم رو خوب نمیدن دکترخدارحمی گفت تخمک ندارم یه کیست کوچیک دارم که لازم به درمان نیست به البته به گفته دکتر متخصص،بعدشم که گفت تخمدان کوچیکه گلم میترسم طول بکشه بهت برسم
29 شهريور 1393

سونوگرافی

ففرداساعت ۱۰سونوگرافی واژینال دارم نفسم واسه مامان دعا کن هیچ مشکلی نداشته باشم واین ماه به خواست خدابیای تو دلم،آمین،گلم توهم بگو آمین
20 شهريور 1393

عذرخواهی

ببخش که همش رو یکجاگذاشتم آخه بابایی دوست نداره بیام نت بوووس گلم ایشالا دفعه بعد میام وخبر اومدنت رومیدم،آمین
18 شهريور 1393

قالیبافی

ننفس مامان قبول شد مدرک قالی درجه۲روگرفتم حالامیخوام آموزش گلیم برم ولی مامان چون همش بی حوصله س تابلو ی خودش مونده همونی که خودم نقشه شو کشیدم کج کوله هست اماآدم میفهمه چیه اینم عکس جدیدش ...
18 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام عزیزمامان این عکس بابایی که خیلی خود پسنده توپست قبلیم نوشته بده بودم بابایی با دایی رفتن شنا قبلش بابایی جلو در خونه وایستاد گفت خانوم خداییش شبیه جوانی ایرج قادری نیستم !؟منم اینجوری گفتم هرچی فکرمیکنم شبیه نیستی آخرش دلش نشکوندم ویه عکس ازش انداختم جالبش اینجابودبابایی خوشحال رفت امااینجوری برگشت گفتم اینقدر از خودت تعریف کردی اینجوری شد بازم خداروشکر سلامت برگشتن ...
18 شهريور 1393

روزهای سخت

کوچلوی من منو ببخش که نمیتونم بیام وبلاگت نفسم پس کی میای،مامان خیلی دلش گرفتس حالا هشت ماهه منتظرتم از19تیر رفتم کرمانشاه خونه مادربزرگت به خاطرکاربابایی تا20مرداد اونجابودم بابایی اومدکرمانشاه دلش واسم تنگیده بود منم ازفرصت استفاده کردم ویه ماشین لباسشویی خریدم                          یه روز قبلش یعنی 17 مرداد بابایی بادایی جونت رفته بود استخرشب دیراومدن حدودای 12شب که دیدم بابایی شلخته             بایه همه وسایل داخل شد داییت بدون هیچ حرفی خوابید مامانم داشت دییوونه میشد هی میگفت چیشده تا آخرش بابایی پیشونیمو بوسید وگفت خانومم لطفا هیچ وق...
10 شهريور 1393
1